آقای نورزهی در همین نامه میگوید پسر عموی ۱۷ سالهاش به نام از بابت اتهام نگهداری مواد مخدر به اعدام محکوم شده است. مسئلهای که علاوه بر نقض حق حیات مؤید نقض حقوق کودک نیز محسوب میشود.
متن کامل نامه امیر نورزهی را به نقل از هرانا بخوانید:
با عرض سلام، ادب و احترام،
اینجانب امیر نورزهی ۱۶ ساله، از کشور افغانستان در تاریخ ششم مردادماه ۱۳۹۳، دستگیر شدهام و هماکنون در زندان مرکزی زاهدان به سر میبرم.
بنده دارای پدر، مادر و یک برادر کوچک هستم.
من نانآور آنها هستم و برای امرارمعاش کفاشی میکردم، آن هم کفاشی سیار، که کیف بر دوش بوده و در خیابانهای شهر زاهدان کفشهای عابران پیاده و مغازهداران را واکس میزدم.
من و عموزادهام ۱۷ ساله، در خیابان مولوی جنب بانک فرشتگان یا همان موسسه آرمان خانهای کرایه کرده بودیم.
در یکی از روزها در همان خانهی کرایهای من و حمزه با یکی از دوستانمان به نام “عارف بلوچ” ۲۲ ساله، نشسته بودیم که مأموران ما را دستبند زدند و به آگاهی که رئیس آن سرهنگ ملاشاهی هست بردند.
در آنجا ما را لخت کرده و بستند، دستهای ما را از پشت سر بستند و با زنجیر از سقف آویزان کردند.
شروع کردند با کابل زدن و گفتند که سرقت بانک مذکور را قبول کنید.
ما چیزی را قبول نکردیم، تا اینکه خانم “عارف بلوچ” را به همراه فرزند سه ماههاش آوردند جلوی عارف و سر خانم او را لخت کرده و شروع به بیاحترامی با دشنام رکیک و تهدید کردند که قبول نکنید کارهای دیگری هم انجام میدهیم. چون که سن ما کوچک بود مجبور شدیم به قبولی هر چه که میگویند.
پیش بازپرس شعبه شش آقای “شاهمحمدی” برده شدیم و اتهام فوق را انکار کردیم و به بیگناه بودن خود اصرار کردیم، اما متأسفانه خلاف آنچه گفتیم ثبت شده و هشت بار به بازپرسی برده شدیم.
در این هشت بار صحبت ما یکی بوده، آن هم که ما بیگناهیم.
خلاصه که به زندان مرکزی زاهدان منتقل شدیم.
در پرونده سن ما را بزرگ نوشته بودند و به خاطر همین ما را به کانون یعنی “بند اطفال” تحویل ندادند و ما را به بند نوجوان، بند دو تحویل دادند.
بعد از گذشت یک ماه دوباره به آگاهی اعزام شدیم، دوباره شکنجه شدیم و اتهامهای جدیدی به ما زدند و یک کیلو مواد آورده و گفتند این هم در منزل شما بوده و باید این را هم قبول کنید و یک اسلحه آوردند که اینها را هم قبول کنید، ما که توان خود را زیر شکنجه از دست داده بودیم و همچنین سنی هم نداشتیم، ازآنجاییکه خبر نداشتیم مجبور به قبول کردن شدیم.
البته، پسر عمویم چون زودتر اقرار کرد او را متهم ردیف اول و من را هم متهم ردیف دوم گفتند.
در ضمن همهی بازجوییها و شکنجهها در حال بسته بودن چشمها صورت گرفته بود.
بعد از هشت ماه خانم “عارف بلوچ”، از زندان آزاد شده و خود ایشان بعد از دو سال و نه ماه آزاد شدند.
من و عموزادهام چون که افغانی بودیم و کسی را نداشتیم، متأسفانه با اتهام “سرقت از بانک” به دوازده سال حبس توسط دادگاه شهید نوری شعبه ۱۰۴ محکوم شدیم و به اتهام “مواد” به دادگاه انقلاب شعبه ۱ کیفری استان سیستان و بلوچستان ماهگلی به ترتیب به ده سال و یک روز و اعدام محکوم شدیم.
ازآنجاییکه به حکم یک روز اضافه شود باید آن حکم را تا آخرین روز و ساعت تمام کنی عفو نمیخورد، یعنی ده سال و یک روز را باید کاملاً بکشد. همانطور که گفته شد عموزادهام برخلاف من به خاطر مواد توسط شعبه یک به اعدام محکوم شد.
و همچنین هر دوی ما به رد مال محکوم شدیم، یک بار دادگاهی شدیم و به وکیل دسترسی هم نداشتیم و دادنامهای هم به ما ابلاغ نشده است.
مبلغ رد مال ۱۴ میلیون تومان مربوط به موسسه مالی است که الآن کلاهبرداری کرده و مسئولانش متواری هستند.
ازآنجاییکه من و عموزاده از کشور افغانستان هستیم، در ایران کسی را نداریم. در حال حاضر پدر و مادر پیرم و برادرم بدون سرپرست دارند به سر میبردند.
وضعیت زندگی آنها وخیم است و من با خیاطی کردن برای دولت در زندان چیز اندکی بهدست میآورم و آن را برای آنها میفرستم و توان گرفتن وکیل را نداریم و آشنایی هم نداریم که پیگیر پروندهمان بشود و به دلیل کم بودن سنم کاملاً سراسیمه هستم و در زندان با پریشانی از همه جانب به سر میبرم.